فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

دوتا تولد

گل پسرم دیگه مرد شده ،آقا شده به قول خودش ( سیبیل داره ) .قرار بود که امسال برای پسر طلا یه تولد سه نفری بگیریم،اما از اونجایی که لطف خانواده عموهاش زیاد بود و خودشون گفتن تولد فرهام جون ،ما میایم و از اونجایی که لطف دوستامونم زیاد بود و مارو شرمنده کردن و تولد گل پسری یادشون بود اونا هم میخواستن بیان ،اما چون تو یه روز نمی شود همه با هم بیان و مارو غافل گیر کردن و همه چی یک دفعه اتفاق افتاد بلاخره در دو روز متوالی برای گل پسری تولد گرفتیم ،چقدرم خوشش آمد .از همین جا از همه عزیزای که تولد جگر گوشه مارو یادشون بود و توی این شادی مارو همراهی کردن خیلی متشکریم .  تولد اول جمعه ده شهریور نودو یک .   &n...
28 شهريور 1391

تولدت مبارک

پسر عزیزمان فرهام جان دومین سال تولدت را بهت تبریک می گوییم .امیدواریم همیشه زیر سایه حق با سلامتی و سربلندی و سرافرازی زندگی کنی . این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود و من نتونستم تمام شیرینکاریهاتو قبل از تولدت بنویسم ولی  سعی می کنم در اسرع وقت هم از جشن تولدت بنویسم و هم از خاطرات چند ماه گذشتت .فعلا دیر وقته و مهمانامون تازه رفتن و تو هم الان گرفتی خوابیدی و من هم خوابم میاد فعلا خداحافظ تا یه وقت دیگه بیام و از مهمانی کوچولوی که امشب گرفتیم برات بنویسم . فقط خواستم که یه تبریک ،سر وقت بهت بگم .                  &nbs...
12 شهريور 1391

نصیحت مادرانه

عزیز دلم فرهام گلم سال دوم زندگیت رو با چند نصیحت مادرانه شروع میکنم که حرف دل بیشتر مادران مهربان دنیاست .   این چند نصیحت رو از وبلاگ یکی از بهترین مادران تو دنیا هدیه گرفتم و تقدیم میکنم به فرهام گلم تا روزی که تونستی اینها رو بخونی و بفهمی که چقدر تو زندگی بدردت میخوره .! یادگاری طلایی   اول ) به آینده فکر کن ولی نگران آینده نباش و غصه آینده رو نخور.و بدون که آینده هر آدمی ماحصل کارهایست که اون آدم تو گذشته و حال انجام داده است .پس امیدوارم همیشه مراقب اخلاق و رفتار و کردار خود باشی . دوم ) شادی هایت را معطوف به بودن در کنار فرد خاص یا مکان خاصی نکن ... هر جایی که هستی  حس خوبی  داشته ب...
10 شهريور 1391

خدایا شکر

سلام عزیزم ،سلام به گل زندگیمون فرهام جون و سلام به همه دوستای خوبمون که بابای فرهام جونم رو دعا کردن تا هرچه زودتر خوب بشه . بعد از حدود سه ماه و نیم درگیری و دست و پنجه نرم کردن با مریضی و از این دکتر به اون دکتر رفتنو ،ویزیتای مختلف با داروهای مختلف و خلاصه بعد از دو بار بستری شدن تو بیمارستان به مدت دو هفته و هی استراحت تو منزل و خلاصه ................................ بعد از کلی سختی و مشکلات خدارو شکر بابای فرهام جون همسر عزیزم حالش خیلی بهتر شده و دیگه میتونه سر کار بره و با فرهام جونم بازی کنه ،با همدیگه سر یه سفره بشینیم و سه تای غذا بخوریم ،آخه تو این مدت اصلا بابای فرهام جونم نمیتونست غذا بخوره جز کمی آب و دو سه تیک...
8 شهريور 1391
1